نمیدونم من واقعا خیلی چیزا رو نمیدونم و حتی نمیدونم که میخوام بدونم یا نه..
این سایت برام عجیبه.. خیلی عجیب. نمیدونم قراره بنویسم اینجا یا نه .. وقتی می بینم خاطرات اینجا می مونه خیلی قشنگه (دنبال ایموجیم)چند روز بود از دغدغه های عجیب غریب ذهنم دور بودم از همه چی.
و امروز دوباره من اینجام همون نقطه همون ادمم
با همون صداهای تو سرم و فکرام من اینجام.
داشتم به تراپی فکر میکردم قبلش واقعا چیزیه که ازش متنفرم ولی بعدش احساس میکنم کار درستی بوده.
نمیدونم همین الان استرس گرفتم.
فردا امتحان ریاضی دارم.. من خیلی درگیر دنیای درس شدم و از دنیای قشنگ خودم خارج شدم و الان با درس یه دنیا دیگه از خودم درگیرم.
وقتی وبلاگ های حلما رو خوندم و اون حس قشنگ کتابا و همه چی دوباره یادم اومد من همیشه و هنوز کتاب خوندن دوست نداشتم بلکه عاشقش بودم هر موقع کتاب میخونم داخل یه دنیای دیگم واقعاا
کاش میشد این درسا نبود و بشینم کتاب بخونم جدیدا اصلا وقت نمیکنم. نمیدونم باید چیکار کنم و سر درگمم
کتابمو بخونم؟ یا درس ؟
درس مسلما برای من خیلی مهمه و البته دوست داشتنیه
من عاشق علومم ولی برای این که به هدفم برسم یه چیزی به اسم کنکور هست که ریاضی جز درسای مهم و تخصصی علوم تجربی حساب میشه
البته من نسبت به قبل اونقدر هم از ریاضی متنفر نیستم واقعا ولی من میخوام احساس آزادی داشته باشم
اون حس که بهم اجازه میداد بنویسم و بخونم و دنیای جدیدی بسازم..
من دلتنگ اون حسم واقعا دلتنگم..
چرا آنقدر زود بزرگ شدم ؟ وقتی بچه بودم سن مورد علاقم 15 بود فکر میکردم اون زمان آزادم و هم میتونم بیرون برم و همش با دوستامم و بزرگ شدم و همه چی عالیه
ولی نه.. من با دوستام نیستم و حتی بیرونم نمیرم اونقدر اما این اصلا مهم نیست چون حتی اگه برم بازم همینه مشکل من اینا نیست.
تو فکرمه.
( دارم به امتحان ریاضی شنبه فکر میکنم)
حس میکنم اینجا جالبه چون اومدم راجب خانم احصایی بنویسم ولی ترسیدم. اما یادم اومد قرار نیست اینو ببینه.
دارم فکر میکنم منم این وبلاگ رو سال ها داشته باشم و یه روزی بدم به خانم احصایی
من با خانم احصایی غرق دنیای علوم و فیزیک و شیمی و زیست همه شدم .
اونجا بود که یه درس رو ساعت با علاقه میخوندم.
من واقعا آنقدری دوسش دارم که اگه میتونست ببینه عمرا باور میکرد..
من پا به پای ناراحتی های ناراحتم و با خندش خوشحال
وقتی ناراحته.. واقعا نمیدونم چیکار میشه کرد و کاری نمیتونم کنم
دلم میخواد بغلش کنم و بگم من خیلی خیلی دوسش دارم و اون خیلی آدم خوبیه و خیلی بیشتر از اینا لیاقتشه.
دلم میخواد بهش بگم که چقدر فوق العاده است دلم میخواد منم با ناراحتیش گریه کنم و بهش بگم میدونم ناراحته و برای من مهمه
وقتی می بینم چقدر دیدگاه من نسبت به اون با بچه ها فرق داره برام عجیبه
اون فوق العاده است و دارید میگید برای همه این نیست!!
شنبه امتحان ریاضی دارم ولی ذهنم درگیر علومه
شنبه خوشحال تر میاد؟ شنبه میتونم بغلش کنم)؟ شنبه زنگ علوم چجوری میگذره
و امسال آخرین سالیه که من سر کلاس خانم احصایی می شینم
فقط یک ماه دیگه همه اینا رو دارم..
من خیلی دوسش دارم خیلی
کاش میشد همه رو بهش بگم
( واقعا به سال های بعد که دانش اموزشن حسودی میکنم به دانش آموزای مورد علاقش حسودی میکنم..)